×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

jalebe,albate age bekhonid!!!

اهدای خون برادر

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا اشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج می برد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود.

که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه اسایی نجات یافته بود و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید:ایا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من این کار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد .

سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده ولبخند بر لبانش خشکید،نگاهی به دکتر انداخت و با صدای لرزانی گفت:ایا می توانم زودتر بمیرم؟؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور می کرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد،و با شجاعت خود را اماده مرگ کرده بود...

سه شنبه 7 تیر 1390 - 7:48:11 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http:// rahajavid.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 8 تیر 1390   7:19:37 AM

ممنون از مطلب قشنگ ات

http://atinaz.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 8 تیر 1390   2:08:44 AM

akhei elahi

manam az in baradara mikham